دفتر تدوین متون درسی حوزه های علمیه در تلاش است تا با برگزاری نشست های علمی پیرامون کتب درسی حوزه، ضمن بهره مند از نظرات عالمانه اساتید مبرز، نقاظ قوت و ضعف کتاب های درسی را یافته و نسبت به رفع نواقص و اصلاح آسیب ها اقدام نماید. به همین منظور سلسه جلساتی با موضوع: "بررسی آموزشی شرح لمعه؛ قوت ها و ضعف ها" و با همکاری مدرسه علمیه امام کاظم علیه اسلام برگزار گردید. در این نشست ها اساتید شاخص و برگزیده دانش فقه به تبیین دیدگاه های خود در این موضوع پرداختند. متن زیر گزارشی ویرایش شده است که تقدیم می شود.
گفتگوی تخصصی مرکز تدوین متون درسی حوزه های علمیه با حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای غلامی از اساتید سطح عالی و خارج حوزه علمیه قم
سوال: جایگاه این کتاب در مسیر فقه آموزی و اجتهاد طلاب چیست؟ اهداف کلی خواندن این کتاب شرح لمعه چیست؟
فقه ما دورههای متعددی را گذرانده است. دوره حضور که دوره اول است، دوره دوم که از غیبت صغری تا اواخر قرن چهارم است. (دوره دوم فقه با چند گرایش شناخته می شود. گرایش اهل حدیث و قدیمین که متکلمینی مثل شیخ مفید و سید مرتضی در آن حضور دارند) و سومین دوره، دوره شیخ طوسی است که ایشان علاوه بر اینکه به فقه تطبیقی (کتاب خلاف) پرداخته است به توسعه فقه هم همت گمارده است (دوره شیخ طوسی تا حدود چهار قرن طول کشیده تا به کمال خود رسیده است. از دوره مقلده شروع شده پس از آن دوره نقد، که مربوط به سرائر ابن ادریس است. تا دوره تنقیح که دوره محقق و علامه حلی است و در نهایت شهید اول. اگر مجموع این مسیر را از ابتدا تا انتها دنبال کنید در نهایت به نقطه کمال سومین دوره فقهی امامیه خواهید رسید)
و بعد دوره صفوی است که محقق کرکی و اردبیلی و اخباریون هستند و در انتها نیز دوره وحید بهبهانی و شیخ انصاری است.
سوالی که مطرح میشود این است که با اینکه ما وارد دورههای بعدی فقه شدهایم و فقه تکامل پیدا کرده است و از زمان شهیدین خیلی گذشته است چرا دو کتاب شرایع و شرح لمعه همچنان در حوزههای علمیه ماندگارند با اینکه بعد از دوره شهیدین که تقریبا انتهای دوره شیخ طوسی است تحول جدی در حوزههای علمیه رخ داده است. در حالی که کتب دیگری نیز مورد تدریس قرار گرفتهاند اما باز هم این دو کتاب، آنها را کنار زدهاند. مثلا مفاتیح الشرائع مرحوم فیض که حواشی و شروح متعددی هم دارد اما در نهایت کنار گذاشته شد. یا کتابهایی مثل الجامع للشرائع (یحیی بن سعید حلی)، مدتی تدریس شد و حاشیه هایی هم بر آن زده شد اما در عین حال شرح لمعه آن را کنار زد. چه چیزی در متن این دو کتاب هست و چه هدفی را تامین می کند که این همه علمای بزرگ که آمدهاند و حوزه را اداره کردهاند مثل آخوند خراسانی و شیخ انصاری، مرحوم حائری و حاضر نشدهاند این دو کتاب را کنار بگذارند؟
تلاش برای پاسخ به این پرسش ما را با سوال دیگری روبرو می کند. و آن سوال این است که مقصود از آموزش فقه در این سطح چیست؟ آیا هدف آشنایی طلبه با یک دوره فقه موجز و مختصر است؟ اگر این هدف باشد کتابهای بهتری میتوان تدوین کرد و به حوزه تحویل داد تا طلبه زودتر آموزش ببیند. این مطلبی نیست که فقط به ذهن ما خطور کند بلکه در ذهن علمای درجه یک هم بوده است که میشود کتاب مختصرتر و بهتر و سلیستری نوشت که طلبهها بهتر و راحتتر یک دوره فقه را یاد بگیرند. حتما این نکته در ذهن همه این بزرگان وجود داشته است چون آنها هم دوره طلبگی را گذراندهاند و با این مشکلات آشنا بودهاند پس چرا این دو کتاب ماندگار مانده است؟
آیا هدف یاد گیری فقه نیمه استدلالی بوده است؟ اگر هدف این بود که روشهای بهتری برای آموزش وجود دارد.
پس سوال این است که چرا این دو کتاب ماندگار شدهاند و خیلی از علماء اصرار دارند که کتاب شرح لمعه و در بعضی از حوزهها شرائع تدریس شوند و روی آن سرمایهگذاری بشود و از عمر طلبه ها هزینه شود؟ آیا میارزد؟ چه چیزی را دنبال میکنند؟ آیا این روش تدریس و روش خواندن آن هزینه را جبران میکند؟
من به جواب سوال اشاره کنم. در بحث آموزش ما یک بحث شناختی داریم و یک بخش مهارتی. در بخش شناختی در هر علمی، یک بخش مفاهیم هست و یک بخش گزارهها و یک بخش هم ساختار. پس یک بخش در مورد مفاهیم و اصطلاحاتی است که به کار گرفته شده است و یک بخش مسائل است یعنی شبهات و مشکلاتی که وجود داشته و به مساله تبدیل شده است که بخش گزارها است و در مرحله سوم این گزارهها اگر بخواهند به یک علم تبدیل شوند به ساختار نیازمندند. این تقسیم در بخش شناختی معروف است. که هر کدام از آنها یک مرحله آشنایی دارند و یک مرحله شناخت و یک مرحله تسلط و البته برخی یک مرحله چهارم به اسم اشراف یا نوآوری هم اضافه میکنند که من خودم مرحله چهارم را قبول دارم.
پس اگر قرار باشد در یک علم، کتابی تدوین شود و بخواهد یک کتاب درسی خوب باشد باید این سه بخش به نحو مناسبی در آن منعکس شود.
اما به نظر من در برخی از علوم بخش شناختی چهار مرحله است. یعنی علاوه بر مرحله مفاهیم و گزارهها و ساختار، یک بخش چهارمی هم وجود دارد که مربوط به اطلاع داشتن از دانش پیشنیان است.
در برخی از علوم اطلاع داشتن از دانش پیشینیان ضرورت ندارد مثل علم پزشکی. علم پزشکی نوین به طب سنتی نیازی ندارد. نه اینکه طب سنتی پاسخ نمیدهد اما کفایت نمیکرده است که پزشکی نوین ایجاد شده. همان طور که ریاضیات قدیم و جدید همین تفاوت را دارند. کسی که ریاضیات جدید میخواند نیاز به دانش پیشینیان ندارد و همین طور نجوم. ممکن است من طلبه، نجوم قدیم را برای فهم برخی گزارههای کتب سابق نیاز داشته باشم ولی نجوم امروز به نجوم گذشته احتیاج ندارد. پس در برخی از دانشها در مرحله شناخت، سه بخش بیشتر ندارند. شناخت مفاهیم و شناخت گزارهها و شناخت ساختار.
اما برخی از علوم هستند که چهار مرحله شناخت نیاز دارند و شناخت چهارم مربوط به پیشینه علم و دانش گذشتگان است. از جمله آن علوم، علم فقه است. به عنوان مثال در مسئله شهرت، برخی از فقها از آن به عنوان مستند استفاده میکنند مثل خود شهید اول که معتقد است یکی از ادله، شهرت است و برخی دیگر به عنوان مرجح استفاده میکنند. خوب در این مسئله برای فهمیدن اینکه شهرت چیست به اطلاع از دانش پیشینیان نیاز داریم. برای اینکه از دانش پیشینیان درست مطلع شویم و خطا نکنیم، تجزیه متون پیشینیان را احتیاج داریم. شبیه به تجزیه کردن یک آیه قرآن یا روایت. به این مقدار تسلط نیاز داریم مثل همین کاری که شیخ در مکاسب درباره عبارت پیشینیان انجام میدهد. ما در این علوم یک شناخت چهارمی نیاز داریم. یعنی فقیه باید در اموری نسبت به دانش پیشینیان مسلط باشد. بخشی از آن امور مربوط به همان سه مرحله شناخت است. مفاهیم به استخدام گرفته شده در عبارت پیشینیان خیلی اوقات با عبارت حاضرین متفاوت است.
یک مثال بزنم. کلمات "علی الاظهر" و "علی الاشهر" و "علی الاقوی" که در کتب سابقین ذکر شده همان جهات قضایایی است که در منطق وجود دارد. قضیه بدیهیه و امتناعیه و امثال اینها. مراد از کلمه اشهر تا زمان صاحب جواهر مثل کلمه اظهر بوده است. کلمه اظهر در کتب سابقین دو دلالت دارد. یکی اشاره به مستند فتواست. وقتی در لمعه مینویسند "علی الاظهر" مراد این نیست که روشنتر است بلکه یعنی مستند من در این فتوا ظهور دلیل (روایت یا آیه) است. دلالت دوم این کلمه این است که این مساله اختلافی است. پس مراد از کلمه "علی الاظهر" در کتب قدماء دو نکته است یکی اینکه مستند من در این فتوا، ظهور دلیل است و دیگری اینکه مساله اختلافی است. اگر مساله اختلافی نباشد، این عبارت را ذکر نمیکنند بلکه صرف فتوا را مینویسند لذا در شرح لمعه برخی از فروع، هیچ کدام از این قیود را ندارند و برخی دیگر دارند.
کلمه اشهر هم تا زمان صاحب جواهر مثل همین اظهر است. یعنی اولا نشان میدهد مستند شهرت است. در حالی که معنایی که ما الان در شرح لمعه از اشهر توضیح میدهیم و میگوییم اشهر در مقابل مشهور است، اشتباه است و توضیح غلطی است. اشهر در شرح لمعه به این معناست که اولا مساله اختلافی است و ثانیا مستند شهرت است.
صاحب جواهر که شرح شرائع را نوشته است بعد از "علی الاشهر" نوشته است "بل المشهور" و میخواسته پیشینه بحث را تا آخر ادامه بدهد و در نهایت هم فرموده: «بل لا خلاف فیه بل الاجماع المنقول ... بل المحصل» یعنی چون میخواسته پیشینه را در کتاب بنویسد از "بل" استفاده کرده و این باعث شده برداشت ها از اصطلاح "علی الاشهر" عوض شود و به این معنایی درآمده که ما الان آن را در مقابل مشهور ذکر میکنیم.
حال اگر طلبه نداند از گزارههای شرح لمعه مثل همین اشهر، چه چیزی اراده شده است هم غلط میفهمد و هم غلط تفهیم میکند.
پس ما به یک تجزیه درست نسبت به متون سابق نیازمندیم و باید بر شناخت مفاهیم از دیدگاه سابقین، شناخت گزارهها در فهم سابقین و تسلط بر ساختار سابقین مسلط شویم تا بتوانیم علم را درست تجزیه کنیم و قاعدتا به آموزش استاندارد تجزیه متون هم نیازمند خواهیم بود. منظور هم متون علمای سابق است. یکی از اموری که در آموزش استاندارد تجزیه متون سابق باید مورد توجه قرار بگیرد، انتخاب متن مناسب است. اینکه علمای بزرگ ما در قرون متعدد، بر متن شرح لمعه و شرایع اصرار دارند به علت مرحله چهارم شناختی است. و گرنه با توجه روشهای امروز تدوین یک متن، متون خیلی زیباتر و سلیستر، قابل نگارش است. پس اصل شرح لمعه ضروری است و به عنوان رکن چهارم آموزش فقه است. البته باید با روش متفاوتی در یک سال تدریس شود و اینکه در سه سال و با این روش تدریس به طلبه آموزش داده میشود اشتباه است.
پس علم فقه بر خلاف طب و فیزیک و شیمی و ... که در آموزش مرحله شناختی سه رکن دارند، در این مرحله چهار رکن دارد چرا که بخشی از مستندات ما بر فهم دانش پیشینیان متوقف است و ما چارهای جز شناخت دقیقتر آنها نداریم.
پس آشنایی با فقه پیشینیان ضروری است و یکی از گزینههایی که برای استانداردسازی تجزیه متون سابقین به آن نیازمندیم انتخاب متن مناسب است. در انتخاب متن مناسب باید به نکاتی توجه شود از جمله اینکه مولف باید هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ عملی مورد عنایت باشد. عملی از این جهت که در آموزش طلبه باید به تهذیب هم توجه کرد.
ما منکر این نیستیم که یک جوان سی چهل ساله میتواند یک متن ادبی به جای مغنی بنویسد، ولی بخشهای دیگری هم باید مورد توجه قرار بگیرد. من یک نمونه کوچک در شرح لمعه برای شما مثال بزنم که مصنف و شارح چقدر با ادب با یکدیگر گفتگو میکنند. برای کلمه "عصا" شهید اول از ضمیر مذکر استفاده کرده است و این کلمه از کلماتی است که هم ضمیر مذکر و هم ضمیر مونث برای آن قابل استفاده است. شهید ثانی تذکر داده است که در قرآن، ضمیر مونث استفاده شده است. «هی عصای» و درست است که در ادبیات عرب در ارجاع ضمیر مذکر و مونث به این کلمه تفاوتی نیست اما ادب قرآن اقتضاء میکند که یک فقیه برای "عصا" از ضمیر مونث استفاده کند. شهید ثانی این را نوشته است تا به من طلبه و محصل این را آموزش بدهد. پس مولفی باید انتخاب شود که علاوه بر عظمت دانش، عظمت عمل هم داشته باشد. درباره شهید اول، استادش فخر المحققین این طور گفته است: «قرأ علي مولانا الإمام العلامة الأعظم أفضل علماء العالم سيد فضلاء بني آدم مولانا شمس الحق و الدين محمد بن مكي بن محمد بن حامد أدام الله أيامه»
در این عبارت دقت کنید، علماء اهل مبالغه نیستند و اهل تقوی و ورع هستند با این حال فخر المحققین در مورد شاگردش این عبارات را به کار برده است.
یا مثلا شهید ثانی در اجازهای که به والد شیخ بهایی داده است این طور گفته است: «فأما مصنفات شيخنا الإمام الأعظم محيي ما درس من سنن المرسلين و محقق حقائق الأولين و الآخرين الإمام السعيد أبي عبد الله الشهيد محمد بن مكي بن محمد بن حامد العاملي قدس الله روحه و نور ضريحه»
پس ما متنی را میخوانیم که مولف او این چنین خصوصیتی دارد. همان طور که برای کمتر بودن اشتباه در تقلید به اعلم مراجعه میکنیم، متنی هم باید داشته باشیم که نویسندهاش از لحاظ دانش اعلم از سابقین باشد و مورد تایید سابقین باشد، به عنوان اعلم آنها که کمترین خطا را در انتقال مفاهیم و گزارهها و دانش سابقین را دارد. پس در انتخاب متن، توجه به مولف اهمیت دارد. مشابه این عبارات را در مورد محقق صاحب شرائع و شهید ثانی داریم که من به علت ضیق وقت نمیخوانم.
خلاصه اینکه ما در آموزش دانش فقه در مرحله شناختی به یک مرحله چهارم احتیاج داریم و شرح لمعه این کار را میکند. البته شرح لمعه کفایت نمیکند. یعنی خواندن آن لازم است اما در کنار آن باید محصل و طلبه با نظریات معاصرین هم آشنا شود حال یا به عنوان یک کتاب شناختی قبل از شرح لمعه و در عرض شرح لمعه اما این با تغییر کتاب متفاوت است.
دانش فقه مثل دانش طب و ریاضیات نیست تا گفته شود برای فهمیدن و به کارگیری و فعالیت به آشنایی با دانش پیشینیان نیازی نیست. ما در استنباطات فقهی به دانش پیشینیان نیاز داریم. در همین مکاسب گاهی شیخ انصاری از شهرت به عنوان جابر دلالی هم استفاده میکند مثل جابر سندی. حتی مثل شهید اول که به عنوان مستند مستقل از آن استفاده میکند. دانش فقه ما بر دانش پیشینیان توقف جدی دارد و بدون آن دانش یک طلبه ناقص است.
اما اینکه لمعه چطور باید خوانده شود و تجزیه متون بر اساس چه استانداردهایی باید انجام شود و ... بحثهای خاص خودش را دارد. ما در اینجا در مقام جواب به این پرسش بودیم که چرا این کتاب مورد اهتمام جدی است و در ذهن بزرگان هم همین سوالات شما بوده است. خدمت آقای رهنما در بیرون جلسه عرض کردم این سوالاتی که برای شما ارسال شده است بسیاری از آنها پیشینه بیش از پنجاه سال دارد و برخی از کسانی که این سوالات را طرح کردهاند الان خودشان مرجع تقلیدند و خودشان الان با تغییر شرح لمعه مخالفند.
پس علت اینکه علماء حاضر نیستند این کتاب را تغییر بدهند به خاطر این است که در علم فقه، بخش چهارمی در مرحله شناختی وجود دارد که احتیاج ضروری است نه اینکه شرط کمال است و بدون آن استنباط نادرست است.
سوال: در احترام به لمعه شکی وجود ندارد. بحث در این است که مشاغل طلاب را دخالت ندهید در این مساله. اینکه چون طلبهها مشغله دارند یا معیشتشان مشکل دارد این طور هستند. اصلا این طلبهها حتی بهترین آنها هم بعد از خواندن شرح لمعه به آن مطلبی که شما گفتید نخواهند رسید. یعنی وقتی طلبه را این مقدار وارد مسائل حاشیهای میکنیم اصل موضوع را متوجه نمیشود. طلبه بعد از اینکه به درس خارج رسید هنوز نمیتواند بفهمد صاحب عروه مطالب را چطور گفته است. الاحوط ان لم یکن اقوی. حالا شما به یک طلبه درس خارج بعد از پنج سال هم بگویید مراد از این جمله چیست؟ نمیتواند بیان کند در حالی که خواندن و فهمیدن عروه و فهم احتیاط واجب و احتیاط مستحب حداقل چیزی است که یک طلبه باید بتواند. لذا نگوییم اینها برای اجتهاد است، قبل از اجتهاد فهمیدن مطالب و احکام است. طلبه ما در درس خارج هم هنوز این مبتدیات را نمیداند و نمیتواند فرق احتیاط واجب و مستحب را بفهمد. هنوز نمیتوند بین احتیاط واجب آقای شبیری و باقی فقهاء فرق بگذارد و آن را متوجه شود. بعد میگوییم این باید این مساله را در کجا متوجه میشد؟ در پایه یک، آموزش احکام آقای فلاح زاده!
پس نه در آنجا طلبه متوجه میشود و نه بعد از لمعه یا مکاسب، پس این طلبه کجا باید این مطالب را متوجه شود؟ این در درجه اول است. پس شما بفرمایید این کجا باید گفته شود؟
میخواستم همین جواب را به شما عرض کنم که استادی که ده سال است لمعه تدریس میکند چرا جستجو نکرده است بفهمد مبانی شهید اول چیست؟ شهید اول برخی از مبانیاش را در اول ذکری گفته است. آن را دیدهاید؟
من در صحبتهایم گفتم مدرسین ناقص تدریس میکنند. کسی که شرح لمعه تدریس میکند باید مبانی محقق، علامه، شهید اول و شهید ثانی را بلد باشد و گرنه نمیتواند درست تدریس کند. آیا تدوین متون به جای اینکه بخواهد لمعه را تغییر بدهد یا آن را تقطیع کند بهتر نیست کتابی را تالیف کند که کمک آموزشی برای استاد باشد؟ استاد باید بداند شهرت در دیدگاه شهید اول و شهید ثانی چه تفاوتی دارند؟ روایت مضمره در دیدگاه شهید ثانی چیست و چه مبنایی دارد؟ آیا استاد شرح لمعه اینها را میداند؟ سه مبنا در مورد روایات مضمره وجود دارد یکی مبنای صاحب جواهر است که روایات مضمره مطلقا معتبر است و دیگری مبنای شهید اول و ثانی است که روایات مضمره را معتبر نمیدانند و مبنای سوم هم که مبنای حاضرین است و آن هم تفصیل بین این است که اگر اضمار کننده از اجلاء باشد معتبر است و گرنه غیر معتبر است.
وقتی استاد نظر شهید اول را نمیداند و شهید ثانی روایت مضمره را رد میکند استاد چطور باید آن را توضیح دهد؟ اساتید در حال ترجمه هستند در حالی که ترجمه تدریس نیست.
تدوین متون به جای اینکه مثلا کتابی مثل مغنی را عوض کند، کتاب مغنی جزو کتب مرجع فقهی ما ست چون در غالب کتابهای فقهی و تفسیری و حدیثی سابق، نحو مولف بر اساس مغنی شکل گرفته است و استادی که این را در مغنی آموزش ندیده است چطور میتواند مجمع البیان را بفهمد؟ تدریس درست را آموزش بدهید. به جای اینکه همه بحثها ببرید روی طلبه، ببرید روی استاد.
خیلی از مدارس سطح یک، مدیر اشخاصی را که میشناسد برای تدریس دعوت میکند. ممکن هم هست از او امتحانی برای تدریس گرفته شود و او هم در امتحان قبول بشود چون ۲۴ ساعت قبل متن را در اختیار استاد قرار میدهند که او هم میرود و آن را سوال میکند و توضیح میدهد و قبول میشود. این چه تسلطی است بر کتاب؟ تسلط بر کتاب در امتحان گزینش استاد که یک متن ۲۴ ساعت قبل است مشخص نمیشود. مشکل به متن مربوط نیست بلکه به استاد مربوط است. ما چرا همه مشکل را در خارج از خودمان تصویر میکنیم. اهداف و سیاستهای ما خوب هستند اما برنامهها و نظارت ما دچار مشکل است. همین آموزش و پرورش برای هر کتابی، برای معلمان کتاب جداگانهای تدوین میکند تا معلم با توجه به آن کتاب را تدریس کند. چهل سال است مرکز مدیریت تشکیل شده است و چنین کتابی را برای هیچ ماده درسی و کتابی تولید نکرده است. الان من در این مدرسه مکاسب میگویم در حالی که تا به امروز هیچ کس به من نگفته است اهداف آموزشی برای مکاسب یک چیست؟ هر استادی بر اساس تجربه و توانایی خودش در کلاس حاضر میشود. پس این ضعفها در این بخشها هست.